۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

محتاج به هم، عاشق هم، بی خبر از هم

محتاج به هم، عاشق هم، بی خبر از هم
آن سو تو و این سو من، آشفته تر از هم

از ماهی و دریا خبری نیست به جز مرگ
یک لحظه فقط دور بمانند اگر از هم

ما را که به هم خیره شدن عادتمان بود
یک عمر جدا کرد قضا و قدر از هم

تقدیر چنین بود، که چون پنبه و آتش
تا روز ابد قسمت ما شد حذر از هم

بگذار درختی که گرفتار خزان است
پاشیده شود با ضربات تبر از هم

گفتم که به جز این نتراشند به سنگم
ما خیر ندیدیم به دنیا، مگر از هم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر