۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

شکسپیر

شکسپیر می گوید:
خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی
خیانت می تواند دروغ دوست داشتن باشد

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

دلم تنگ است

در این زمانه که شرط حیات نیرنگ است
دلم برای رفیقان بی ریا تنگ است




۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

تو را نادیـدن ما غــم نباشـد

تو را نادیـدن ما غــم نباشـد
که در خیـلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالـم نباشد
مبادا در جهـان دلتنــگ رویـی
که رویـت بینـد و خـرم نباشـد
من اول روز دانستم که این عهد
که با من می کنی محکم نباشد
مکن یارا دلم مجروح مگذار
که هیچم در جهان مرهم نباشد

۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

زهی عشق زهی عشق

زهي عشق زهي عشق كه ما راست خدايا
چه نغز است و چه خوب است و چه زيباست خدايا
چه گرميم چه گرميم از اين عشق چو خورشيد
چه پنهان و چه پنهان و چه پيداست خدايا
زهي ماه زهي ماه زهي باده همراه
كه جان را و جهان را بياراست خدايا
زهي شور زهي شور كه انگيخته عالم
زهي كار زهي بار كه آنجاست خدايا
فروريخت فروريخت شهنشاه سواران
زهي گرد زهي گرد كه برخاست خدايا
فتاديم فتاديم بدان سان كه نخيزيم
ندانيم ندانيم چه غوغاست خدايا
ز هر كوي ز هر كوي يكي دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدايا
نه دامي است نه زنجير همه بسته چراييم
چه بند است چه زنجير كه برپاست خدايا

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

کار آدمی همواره با خویشتن است

هر ناهماهنگی ظاهری نشانه ی ناهماهنگی باطنی یا ذهنی است .هر وضعیت
ناهماهنگ نشانه ی ناهماهنگی در رون خود آدمی است. اگر در باطن انسان ذره
ای واکنش هیجانی نسبت به وضعیت ناهماهنگ وجود نداشته باشد آن وضع برای
ابد از سر راهش کنار می رود
پس می بینیم که کار آدمی همواره با خویشتن است....
فلورانس اسکاول شین

۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

برای تو

"حمید مصدق خرداد 1343"

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

 "جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"


من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت


۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

مهرداد اوستا

ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.
که به دلیل زیبا ، غم انگیز و جالب بودن ، این جا برای شما بازگو می کنم .

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند.
دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

وفا نكردي و كردم

این شعر و تصنیف زیبای اون رو همه ی ما حداقل یک بار خوندیم و شنیدیم.
شعری زیبا از مهرداد اوستا :

وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم

كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم

مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم

چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم

بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم

نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم

جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم

به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم

وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

مناظره سيمين بهبهاني و ابراهيم صهبا

سیمین بهبهانی:
يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پيش چشمش ساغري ، گيرم ز دست دلبري
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بيمارش کنم
بندي به پايش افکنم ، گويم خداوندش منم
چون بنده در سوداي زر ، کالاي بازارش کنم
گويد ميفزا قهر خود ، گويم بخواهم مهر خود
گويد که کمتر کن جفا ، گويم که بسيارش کنم
هر شامگه در خانه اي ، چابکتر از پروانه اي
رقصم بر بيگانه اي ، وز خويش بيزارش کنم
چون بينم آن شيداي من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوي او ، باشد که ديدارش کنم
شعر "آزار" اثري از سيمين بهبهاني

جواب ابراهيم صهبا به سيمين بهبهاني:
يارت شوم ، يارت شوم ، هر چند آزارم کني
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کني
بر من پسندي گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بيمارم کني
گر رانيم از کوي خود ، ور باز خواني سوي خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بيمارم کني
من طاير پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کني
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
يار من دلداده شو ، تا با بلا يارم کني
ما را چو کردي امتحان ، ناچار گردي مهربان
رحم آخر اي آرام جان ، بر اين دل زارم کني
گر حال دشنامم دهي ، روز دگر جانم دهي
کامم دهي ، کامم دهي ، الطاف بسيارم کني

صهباي شاعرمسلك كه به دام كرشمه سيمين افتاد، وجود سرشار از خلوص خود را با سخاوتي شاعرانه به سيمين عرضه كرد و اينگونه پاسخ گرفت...

جواب سيمين بهبهاني به ابراهيم صهبا :

گفتي شفا بخشم تو را ، وز عشق بيمارت کنم
يعني به خود دشمن شوم ، با خويشتن يارت کنم؟
گفتي که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابي مبارک ديده اي ، ترسم که بيدارت کنم

پختگي و بلكه سوختگي رند تبريزي به مدد حميت مردانه اش آمد و در حمايت از صهبا، اينچنين سرود

جواب رند تبريزي به سيمين بهبهاني و ابراهيم صهبا :

صهباي من زيباي من ، سيمين تو را دلدار نيست
وز شعر او غمگين مشو ، کو در جهان بيدار نيست
گر عاشق و دلداده اي ، فارغ شو از عشقي چنين
کان يار شهر آشوب تو ، در عالم هشيار نيست
صهباي من غمگين مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سراي بي کسان ، سيمين تو را غمخوار نيست
سيمين تو را گويم سخن ، کاتش به دلها مي زني
دل را شکستن راحت و زيبنده ي اشعار نيست
با عشوه گرداني سخن ، هم فتنه در عالم کني
بي پرده مي گويم تو را ، اين خود مگر آزار نيست؟
دشمن به جان خود شدي ، کز عشق او لرزان شدي
زيرا که عشقي اينچنين ، سوداي هر بازار نيست
صهبا بيا ميخانه ام ، گر راند از کوي وصال
چون رند تبريزي دلش ، بيگانه ي خمار نيست

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

عقل و عشق

عقل می گفت که دل ماوای من است
عشق خندید و گفت: یا جای تو یا جای من است

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

پنجره،فكر،هوا،عشق،زمين مالِ من است

هر كجا هستم باشم
آسمان مالِ من است
پنجره،فكر،هوا،عشق،زمين مالِ من است
چه اهميت دارد
گاه اگر مى رو يد
گل سرخى زيبا
در غربت ؟

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

موطن آدمی

موطن آدمی را بر هیچ نقشه ای نشانی نیست.موطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستشان داریم.
مارگوت بیکل

۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

دوش چه خورده ای بتا؟

دوش چه خورده ای بتا؟راست بگو ! نهان مکن
چون خمشان بیگنه روی بر آسمان مکن

باده ی خاص خورده ای ، نقل خلاص خورده ای
بوی شراب میزند ، خربزه در دهان مکن

دوش شراب ریختی ، وز بر ما گریختی 
بار دگر گرفتنت ، بار دگر چنان مکن

من همگی تو را ستم ، مست می وفا ستم 
با تو چو تیر راستم ، تیر مرا کمان مکن

ناله مکن که نای من ناله کند برای تو
گرگ تویی ، شبان منم، خویش چو من شبان مکن 

خصم نیم ، جفا مکن ، گبر نیم ، غزا مکن
بی گنهم ، سزا مکن ، رو ترش و گران مکن

تو بمنال ، تا که من ناله کنم برای تو
چون که نشان تو منم ، تو طلب نشان مکن

از تبریز ( شمس الدین) میرسدم چو ماه نو
چشم سوی چراaغ کن ، سوی چراغدان مکن

۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه

من يکـــی مجنون ديگر در پی ليـــــلای خويشم

جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگيرم
سنـــــــگ خارا را گواه اين دل شيدا بگيرم

مو به مو دارم سخن ها
نـــکته ها از انجمن ها
بشنـــو ای سنگ بيابان
بشنويــد ای باد و باران
با شما همرازم اکنون با شما دمسازم اکنون

جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگيرم
سنـــــــگ خارا را گواه اين دل شيدا بگيرم

مو به مو دارم سخن ها
نـــکته ها از انجمن ها
بشنـــو ای سنگ بيابان
بشنويــد ای باد و باران
با شما همرازم اکنون با شما دمسازم اکنون

شمع خود سوزی چو من
در مــــــــــــــيان انجمن
گاهی اگر آهی کشد دلها بسوزد
گاهی اگر آهی کشد دلها بسوزد

يک چنين آتش به جان
مصلحت باشــــد همان
با عشق خود تنها شود تنها بسوزد
با عشق خود تنها شود تنها بسوزد

من يکـــی مجنون ديگر
در پی ليـــــلای خويشم
عاشق ايـــــن شور حال
عشق بی پروای خويشم

تا به ســــويش ره سپارم
سر ز مــــــستی بر ندارم
من پريشان حال و دلخون
با هـــــمين دنيای خويشم

جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگيرم
سنـــــــگ خارا را گواه اين دل شيدا بگيرم

مو به مو دارم سخن ها
>نـــکته ها از انجمن ها
بشنـــو ای سنگ بيابان
بشنويــد ای باد و باران
با شما همرازم اکنون با شما دمسازم اکنون

۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

دلتنگ توام

دلتنگ توام، وقتی تو نیستی
دوستانی دارم،
به گفتگویشان مینشینم لیکن چون تو نیستند،
چه عمیق است درک تو از من ،
به ندرت کلامی بر لب میرانم که تو به واقع ناگفته ها را میدانی ،
چقدر دلم برایت تنگ میشود ...
می خواهم یقین بدانم که میدانی هر کجا باشم هر که را ببینم ،
یا هر چه کنم ،
پیوندی چون تو نخواهم داشت ،
هـــــــــــــــــــرگــــــــــــــــــز

۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

من چه دانم؟

مرا گویی کرایی؟
من چه دانم؟
چنین مجنون چرایی؟
من چه دانم؟
مرا گویی بدین زاری که هستی به عشقم چون بر آیی؟
من چه دانم؟
مرا گویی به قربانگاه جانها نمیترسی که آیی؟
من چه دانم؟
منم در موج دریاهای عشقت ، مرا گویی کجایی؟
من چه دانم؟

گریه نکن دل بی تاب از بی خبری

چه آرام در خود شکستم
چه دلتنگ تنها نشستم
با تو آرامم پس از این به خدا
گریه نکن دل بی تاب از بی خبری
شکوه نکن تن رنجور از در به دری
ای وای
با من و دل تو بگو چه گذشت؟
با دل زار و شکسته من
پر بکشم به هوای تو
تا کی برسد تن خسته من؟
چه سازم دلتنگ دیدار؟
چه گویم با عکس دیوار؟
نشیند به هوای تو دل
تا که باز آیی گل گم شده ام
گریه نکن دل بی تاب از بی خبری
شکوه نکن تن رنجور از در به دری
ای وای

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

now we are engaged

دم دمای غروب بود که بعد از کلی تماس خلاصه گوشیو برداشت:
-Hi Honey, how are you doing? where have you been? long time no news, i was getting worried !!!
-Hi, im fine, oh yes, we were on a trip. It was very nice.
-oh nice, so where did you go?
-We went to Manch, to france. we were there for 2 days.
-lucky you.
-thanks. you know... Treve baught me a ring. Now we are engaged !!!
-realy honey... (oh my god, something exploded in my throat) congratulation honey, i'm so happy for you...
زبونم بند اومده بود. مثل بارون بهاری اشکم جاری شده بود. هم باید خوشحال میبودم هم ناراحت. چونکه عزیزی خوشحال بود و چون باید به فراغش عادت میکردم

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

دلم به بوی تو آغشته است

دلم به بوی تو آغشته است
کجای جهان رفته ای
نشان قدم هایت...
چون دان پرندگان...
همه سویی ریخته است

۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

Chaque jour je t’aime davantage

Chaque jour je t'aime davantage, aujourd'hui plus qu'hier et bien moins que demain

۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

من اگر گوشه ی میخانه نشستم به تو چه؟

زاهدا من که خراباتی و مستم به تو چه؟ ساغر و باده بود بر سر دستم به تو چه؟
تو اگر گوشه ی محراب نشستی صنمی گفت چرا؟ من اگر گوشه ی میخانه نشستم به تو چه؟
آتش دوزخ اگر قصد ِ تو و ما بکند تو که خشکی چه به من/من که تر هستم به تو چه؟

Je suis l'apprentissage du français

Je suis l'apprentissage du français
Je suis etudiant ;-)

۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

عاشقي جرم قشنگي است به انكار مكوش

اي نگاهت نخي از مخمل و از ابريشم
چند وقتست كه هر شب به تو مي انديشم
به تو ، آري به تو يعني به همان منظر دور
به همان سبز صميمي به همان باغ بلور
به همان سايه ، همان وهم ، همان تصويري
كه سراغش ز غزلهاي خودم ميگيري
به تبسم، به تكلم ، به دل آرايي تو
به خموشي ، به تماشا ، به شكيبايي تو
به نفسهاي تو در سايه سنگين سكوت
به سخنهاي تو با لهجه شيرين سكوت
شبحي چند شبي آفت جانم شده است
اول نام كسي ورد زبانم شده است
در من انگار يكي در پي انكار من است
يك نفر مثل خودم عاشق ديدار من است
يك نفر ساده چنان ساده كه از سادگيش
مي شود يك شبه بي پرده به دلدادگيش
آه اي خواب گران سنگ سبكبار شدي
تو كه بر روح من افتاده و آوار شدي
آه اي بيرنگ تر از آينه يك لحظه بايست
راستي اين شبح هر شبه تصوير تو نيست؟
اگر اين حادثه هر شبه تصوير تو نيست
پس چرا رنگ تو و آينه اينقدر يكيست؟
آري آن سايه كه شب آفت جانم شده بود
آن الفبا كه همه ورد زبانم شده بود
اينك از پشت دل آينه پيدا شده است
خود تماشا گه اين خيل تماشا شده است
آن الفباي دبستاني دلخواه ، تويي
عشق من ، آن شبح شاد شبانگاه ، تويي
حتم دارم كه تويي آن شبح آينه پوش
عاشقي جرم قشنگي است به انكار مكوش

۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

غم من، لیک، غمی غمناک است

شب سردی است، و من افسرده. راه دوری است، و پایی خسته. تیرگی هست و چراغی مرده. می کنم، تنها، از جاده عبور: دور ماندند زمن آدم ها.سایه ای از سر دیوار گذشت، غمی افزود مرا بر غم ها. فکر تاریکی و این ویرانی، بی خبر آمد تا با دل من، قصه ها ساز کند پنهانی.نیست رنگی که بگوید با من، اندکی صبر، سحر نزدیک است. هر دم این بانگ برآرم از دل:وای، این شب چقدر تاریک است!خنده ای کو که به دل انگیزم؟ قطره ای کو که به دریا ریزم؟ صخره ای کو که بدان آویزم؟مثل این است که شب نمناک است. دیگران را هم غم هست به دل، غم من، لیک، غمی غمناک است.
سهراب سپهری

ВИА Гра - Поцелуи

۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

تمام هستی ام خندیدن توست

یکی در آرزوی دیدن توست ، یکی در حسرت بوسیدن توست

ولی من ساده و بی ادعایم ، تمام هستی ام خندیدن توست

۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

باور عشق برایش سخت است

من دلم تنگ کسی است که به دلتنگی من می‌خندد باور عشق برایش سخت است ای خدا باز به یاری نسیم سحری می‌شود آیا دل به نازک‌ دل من بربندد؟


Humans Lost Humanity

Humans lost humanity
Feelings are dead
The world is one machinery
Humans lost humanity
Success dominates
Without regard to casualties
You're one link in a big chain
Without success you're nothing
The individual doesn't count
Profit is more important than a man
People are dying from starvation
On a price policy destroys tons of food
Humans lost humanity
Feeling are dead
The world is one machinery
Humans lost humanity
Success dominates
Without regard to casualties
You're a product of society
Controlled by the stress of working
No love for little children
No care for old peoples
Daily round kills all feelings
Parents maltreat and rape their children
More psychopats and sexual crimes
Ecocide cause of economic growth
Some people take refuge in drugs
And love is for sale
More weapons for more senseless wars
Some people taugh while world suffers

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

خیلی سخته

خیلی سخته که برای چیزی که میدونی هرگز رخ نخواهد داد صبر کنی اما بدتر اونه که بدونی اون همه چیزیه که میخوای

its hard to wait around for something you know may never happen but its even harder when you know its everything youwant

به دنبال تو

به دنبال كسی هستم كه با درد آشنا باشد
دلش غمگین خودش ساده كمی از جنس ما باشد؛
به دنبال كسی هستم كه گر گویم غم خودرا
كه با سوز و غم و دردم به هر جا همنوا باشد؛
به دنبال كسی هستم كه عشقش واقعی باشد
نه دنیا و نه زر خواهد نه طالب بر هوی باشد

هم خود سوختم هم خلق تو

عمری بر خود ظلم کردم که مبادا در حق بنده تو ظلمی روا کنم. اما چه سود...

هم خود سوختم هم خلق تو

خود پریشانم

خدایا بگذر ز گناهم. تو میدانی که ذره ای راضی به تضییع حقوق کسی نبوده و نیستم اما خود میدانی که ناخواسته بارها چنین کرده ام. تو میدانی که حتی ثانیه ای به پریشانی ذهن انسانی راضی نیستم اما چه کنم که ذهن عزیزانم را پریشان کرده ام.

خدایا خود پریشانم

I will Always Love You

ایران کهن

پدرم روزت مبارک

زنگ زدم تا روزشو بهش تبریک بگم، اما چه کنم که باز ناراحتش کردم، دست خودم نبود، امروز این بار دومم بود که پاچه یه عزیز دلی رو میگرفتم !!! نه، نه، سومی بود. خدایا دل شکستن چه آسونه! یکی رو از عشق و تمنای زیاد سوزوندم یکی رو به وعده پل سراط و آخریو بخاطر دنیا.

مرا دریاب...

بار الهی

مونس تنهاییم تویی

همیشه دعا میکردم که اون حس زیبای در کنارت بودن را در وجودم حفظ کنی. الآن چندین ساله که دیگه اون حس زیبا و روحانی رو تو وجودم احساس نمیکنم. تا همین 2، 3 سال پیش دعا های قبل از خواب آرام بخش روح و جانم بود. اما ...

اما حالا گویا سنگ شدم. انگار فرسنگها ازت دورم. خدایا، مگه یکی از دعاهام همیشه این نبود که "پروردگارا! مرا به خودم وا مگذار" پس چرا رهایم کردی؟ پس چه شد آنهمه مهربانیت؟ خود میدانم که ظالم شده ام. خود میدانم که خودخواه شده ام. به من آموخته بودی که چه لذت ها در از خودگذشتن هست. بارها طعم آنرا به من چشاندی. اما حتی طعم آن را نیز فراموش کرده ام.

پروردگارا، مرا دریاب. مگذار بیشتر از این بر مردمان شریفت ظلم روا دارم. مرا دریاب...

نازنین مریم

وای گل سرخ و سپیدم کی میایی
بنفشه برگ بیدم کی میایی
تو گفتی گل درآید من میایم
وای گل عالم تموم شد کی میایی

جان مریم چشماتو واکن سری بالا کن
در اومد خورشید شد هوا سفید
وقت اون رسید که بریم به صحرا آی نازنین مریم
جان مریم چشماتو واکن منو صدا کن
بشیم روونه بریم از خونه
شونه به شونه به یاد اون روزها وای نازنین مریم
باز دوباره صبح شد من هنوز بیدارم
ای کاش میخوابیدم تورو خواب میدیدم
خوشه غم توی دلم زده جوونه دونه بدونه
دل نمی دونه چه کنه با این همه غم
وای نازنین مریم وای نازنین مریم

بیا رسید وقت درو مال منی از پیشم نرو
بیا سر کارمون بریم درو کنیم گندمارو
بیا رسید وقت درو مال منی از پیشم نرو
بیا سر کارمون بریم بیا بیا نازنین مریم نازنین مریم

باز دوباره صبح شد من هنوز بیدارم
ای کاش میخوابیدم تورو خواب میدیدم
خوشه غم توی دلم زده جوونه دونه بدونه
دل نمی دونه چه کنه با این همه غم
وای نازنین مریم وای نازنین مریم

وای نازنین مریم وای نازنین مریم

آغاز

چشمانم را باز کردم

بالای سرم سقفی بود چوبی با شیارهای پهن

این تقریبا اولین چیزی بود که تو زندگیم می دیدم

شروعی در نیمه راه

بنام آن یگانه عشق آفرین آن فروزنده دلها

جهان ای برادر نماند به کس

دل اندر جهان آفرین بند و بس

مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت

که بسیار کس چون تو پرورد و کشت

چو آهنگ رفتن کند جان پاک

چه بر تخت مردن چه بر روی خاک

برگرفته از گلستان سعدی