خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی
خیانت می تواند دروغ دوست داشتن باشد
"حمید مصدق خرداد 1343"
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
"جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
من دلم تنگ کسی است که به دلتنگی من میخندد باور عشق برایش سخت است ای خدا باز به یاری نسیم سحری میشود آیا دل به نازک دل من بربندد؟
its hard to wait around for something you know may never happen but its even harder when you know its everything youwant |
عمری بر خود ظلم کردم که مبادا در حق بنده تو ظلمی روا کنم. اما چه سود...
هم خود سوختم هم خلق تو
خدایا بگذر ز گناهم. تو میدانی که ذره ای راضی به تضییع حقوق کسی نبوده و نیستم اما خود میدانی که ناخواسته بارها چنین کرده ام. تو میدانی که حتی ثانیه ای به پریشانی ذهن انسانی راضی نیستم اما چه کنم که ذهن عزیزانم را پریشان کرده ام.
خدایا خود پریشانم
بار الهی
مونس تنهاییم تویی
همیشه دعا میکردم که اون حس زیبای در کنارت بودن را در وجودم حفظ کنی. الآن چندین ساله که دیگه اون حس زیبا و روحانی رو تو وجودم احساس نمیکنم. تا همین 2، 3 سال پیش دعا های قبل از خواب آرام بخش روح و جانم بود. اما ...
اما حالا گویا سنگ شدم. انگار فرسنگها ازت دورم. خدایا، مگه یکی از دعاهام همیشه این نبود که "پروردگارا! مرا به خودم وا مگذار" پس چرا رهایم کردی؟ پس چه شد آنهمه مهربانیت؟ خود میدانم که ظالم شده ام. خود میدانم که خودخواه شده ام. به من آموخته بودی که چه لذت ها در از خودگذشتن هست. بارها طعم آنرا به من چشاندی. اما حتی طعم آن را نیز فراموش کرده ام.
پروردگارا، مرا دریاب. مگذار بیشتر از این بر مردمان شریفت ظلم روا دارم. مرا دریاب...
چشمانم را باز کردم
بالای سرم سقفی بود چوبی با شیارهای پهن
این تقریبا اولین چیزی بود که تو زندگیم می دیدم
بنام آن یگانه عشق آفرین آن فروزنده دلها
جهان ای برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرین بند و بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
برگرفته از گلستان سعدی