۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

عاشقي جرم قشنگي است به انكار مكوش

اي نگاهت نخي از مخمل و از ابريشم
چند وقتست كه هر شب به تو مي انديشم
به تو ، آري به تو يعني به همان منظر دور
به همان سبز صميمي به همان باغ بلور
به همان سايه ، همان وهم ، همان تصويري
كه سراغش ز غزلهاي خودم ميگيري
به تبسم، به تكلم ، به دل آرايي تو
به خموشي ، به تماشا ، به شكيبايي تو
به نفسهاي تو در سايه سنگين سكوت
به سخنهاي تو با لهجه شيرين سكوت
شبحي چند شبي آفت جانم شده است
اول نام كسي ورد زبانم شده است
در من انگار يكي در پي انكار من است
يك نفر مثل خودم عاشق ديدار من است
يك نفر ساده چنان ساده كه از سادگيش
مي شود يك شبه بي پرده به دلدادگيش
آه اي خواب گران سنگ سبكبار شدي
تو كه بر روح من افتاده و آوار شدي
آه اي بيرنگ تر از آينه يك لحظه بايست
راستي اين شبح هر شبه تصوير تو نيست؟
اگر اين حادثه هر شبه تصوير تو نيست
پس چرا رنگ تو و آينه اينقدر يكيست؟
آري آن سايه كه شب آفت جانم شده بود
آن الفبا كه همه ورد زبانم شده بود
اينك از پشت دل آينه پيدا شده است
خود تماشا گه اين خيل تماشا شده است
آن الفباي دبستاني دلخواه ، تويي
عشق من ، آن شبح شاد شبانگاه ، تويي
حتم دارم كه تويي آن شبح آينه پوش
عاشقي جرم قشنگي است به انكار مكوش

۱ نظر:

  1. به همان زل زدن از فاصله دور به هم
    به همان شیوه فهماندن منظور به هم

    عاشق این کار بهروز یاسمی هستم

    من رو بردی به گذشته، به گذشته های خیلی خیلی دور
    و لذت زمزمه
    اول نام کسی ورد زبانم شده بود
    مرسی
    بانو

    پاسخحذف